-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 13:51
روز یکشنبه اینجا روز مادر بود و خیلی حسسسس قشنگی بود وقتی همه بهم تبریک میگفتن حتی همکارها که برای من و یه همکار دیگم که اونم بچش همسنه یکتاست یه جشن کوچیک گرفتن ولی بهترین بهترین هدیم در روز مادر راه رفتنه یکتا بود اونم بطور ناگهانی چون رفته بودیم با یوکسل خرید یکتا پیش مامان بزرگش اینها بود بعد که برگشتیم همه با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 11:02
این عکس امتحانی گذاشتم عکسای ده ماهگیشه ایشالله فردا یه آلبوم از روز تولدش تا حالا درست میکنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 13:07
یه راهنمایی میخوام من هر کاری میکنم که عکسهای اپلود شده رو بزارم تو صفحه وبلاگ نمیشه خیلی بزرگ میشه در ضمن میخوام از عکسای یکتا از موقع تولد تا الان که داره میشه یکسالش بزارم تو وبلاگ اگه میشه راهنماییم کنید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 13:07
یه راهنمایی میخوام من هر کاری میکنم که عکسهای اپلود شده رو بزارم تو صفحه وبلاگ نمیشه خیلی بزرگ میشه در ضمن میخوام از عکسای یکتا از موقع تولد تا الان که داره میشه یکسالش بزارم تو وبلاگ اگه میشه راهنماییم کنید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 13:26
دخملکم 11 ماهه شده با 6 تا دندون موش موشیییی که دوتاش کوچولوهه این ماه تولد دخترک شیطون بلای منهههه اینقدر وقتی بغلش میکنم فشارش میدم که جیغش در میاد شده یه دختر وروجک که اصلا یه ثانیه نمیشینه همش در حال حرکته فکر کنم بیش فعال باشه عاشقه موهاشم وقتی از خواب بیدار میشه انگار برق گرفته ها همش سیخ شده تو هوا بلند میشه با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 13:18
مرسی از دوستای گلم پرنده جونم مامان باران خانمی زهرا جونم وفائزه جون خدا رو شکر روحیم خوب شد این مدلیه دیگه چند دقیقه قبل تو یه سایت مطلبی دیدم که واقعاااااا منو برد به سالهای بچگی و کلی کیفففف کردم یادش بخیر الن یه قسمتیشو میزارم: !؟!؟!؟! شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 18:16
امروز خیلی احساس دلتنگی دارم درست مثله عصرای جمعه ایران چقدر دلم برای خانوادم تنگ شده خیلییییییییی اما چاره چیه ؟؟؟؟؟؟ دلم میخواست الان همین الان کنارشون بودم با هم چایی میخوردیم و درد دل میکردیم چقدر حرفای نگفته دارم بدبختی اینه که همزبون ندارم که بخوام بگم نزدیکترین کسم هم که همزبان من نیست پس حرفم قابل تفهیم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 13:41
خدا رو شکر که گذشت رفته بودم به آلمان و یکتا مجبور شد 3 روز دور از من باشه خیلی سخت گذشت ولی به هر حال گذشت و دخملک هم شب اول یه کم نا اروم بوده ولی دو شب بعدش خوب خوابیده بوده هر وقت هم بهش زنگ میزدم همش در تلاش بود باهام حرف بزنه از دیروز هم که برگشتم با هم خوش گذروندیم ولی با ناخنش رو صورتم یه رد گذاشت که کلی جاش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 11:54
این مدت خیلی مشغله دارم کاری / روحی برام دعا کنید باید چند روز یکتا دور از من باشه خدایا به هر دوتاموم صبر و توان بده از فکرش اصلا شبها خواب ندارم خدایا تو بزرگی کمک کن زود بگذره و ما دو تا دوباره در کنار هم باشیم توکلم به تو هست و بس
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 12:16
دیروز با یکتا روز خیلی خوبی رو شروع کردیم با همدیگه یه صبحونه قشنگ خوردیم بعدش با همدیگه خونه رو نظافت کردیم البته با همدیگه یعنی که خانم خانما ساکت بود و گذاشت من کارمو بکنم تو اتاق خواب قاب عکس عروسیمون رو نشونش دادم با انگشت بهش میگم مامان - بابا اشاره به عکسمون اونم میگفت ماما بابا قربونش برم بعد رفتیم خرید به هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 13:52
وای چقدر دلم سوخت وقتی دیدم رضا صفدری مرده تن صداش قشنگ یادمه مجری بود وای چی بگم آدم به این جوونی و سکته چقدر آدم تاسف میخوره http://iran-uk.com/article.php?id=61952
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 13:51
وای چقدر دلم سوخت وقتی دیدم رضا صفدری مرده تن صداش قشنگ یادمه مجری بود وای چی بگم آدم به این جوونی و سکته چقدر آدم تاسف میخوره http://iran-uk.com/article.php?id=61952
-
جیغ
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 10:27
ماشالله این دخمل ما یه لحظه نمیشینه یه جا وقتی هم کسی کنارشه دست طرف رو میگیره خودش هم راه رو نشون میده یعنی که بریم ددر اونوقته که اون طرف حالا هرکس میخواد باشه حتی مادر بزرگ 85 ساله باباش باید خانم رو راه ببرن تازگی ها موقع عوض کردن پمپرزش خیلی اذیت میکنه اصلا اجازه نمیده دیروز با هزار مکافات عوضش کردم بعد نشستیم...
-
وبلاگ جدید
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 10:43
آدرس وبلاگ جدیدم برای لاغر کردن خودم http://sayeyu.blogsky.com/
-
یکتای 10 ماهه
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 10:24
دخمله گلم 10 ماهه شدی و فقط 2 ماه مونده تا بشی یک ساله وای چقدر زود گذشت الان برای خودت خانمی شدی اینقدر باهوشی ماشالله که هر کس هر کاری میکنه زود یاد میگیری و انجام میدی مثلا شعر شکیرا هست وکا وکا وقتی عمه جونت برات میخونه تو هم با اون میگی ووووتتتااااا خیلی هم ددری شدی باید یکی دستتو بگیره و هی ببریش اینور و اونور...
-
روزانه
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 11:07
ماشالله چقدر ایرانی برای عید اومده ترکیه دیشب شبکه خبری ترکیه داشت گزارش میداد که ایرانی ها در ایام تعطیلات نوروز خیلی به ترکیه سفر میکنن حتی اسم گوگوش رو هم برد که خواننده محبوب ایرانی هاست و 24 مارچ در استانبول کنسرت داره اینم یه تبلیغ بود از طرف ترکها برای گوگوشه خدا شانس بده اون موقع ها که هنوز دوباره خواننده نشده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 13:21
سال نو دوستای وبلاگیم مبارک باشه پرنده جون - فائزه جون- مریم جون مامان باران - زهرا جون- یاسمین جون و دخملش- آقا عرفان شیرازی- بهنوش جون- جینا جون و همگیییی امسال در کنار سفره هفت سینی که چیدم یه میوه خوشمزه و خوشگل هم بود اونم یکتا خانم شیطون روز شنبه با یکتا رفتیم ماهی خریدیم سنبل خریدیم ولی از شانسمون همون شب ماهی...
-
آخرین ساعات
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 23:05
تقریبا 4 ساعت مونده به سال جدید چند تا عکس از سفره هفت سینمون و عکس یکتا راستی موهای یکتا رو هم کوتاه کردم خودمممممم یه عکس با مو و یه بی مو هم میزارم عیدتون مبارک باشه بیایم تو این ساعات آخر همه غصه ها رو برای چند ساعت هم شده فراموش کنیم سخته چون بالاخره هر کسی غمی داره ولی سعی کنیم خدا کنه امسال سالی باشه که ایشالله...
-
عید امسال
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 13:17
امروز اخرین شنبه سال 89 هست و برای هر کسی یاد اور خاطرات سالی که گذشته در واپسین ساعات سال پارسال اولین عیدی بود که بعد از 28 عید در کنار خانواده دور از همه جشن گرفتم و اولین باری بود که در کنار کسی جشن گرفتم که چیزی از عید نوروز ما نمیدونست برای همین کارم بیشتر بود چون باید به نحو عالی جشن میگرفتم و بهش نشون میدادم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 14:51
تا دوشنبه باید جواب بدم که میخوام برم سر کار یا نه؟؟ نمیدونم؟ فقط 48 ساعت فرصت فکر کردن دارم؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 13:52
چرا بعضی از ما ایرانی ها اینقدر بدقولیم و دروغگو ؟؟؟ چرا بیشتر هدفمون از یه رابطه کلک و نیرنگه؟ چرا چیزی رو کخ نمیدونیم میگیم میدونیم؟؟ چرا کاری رو که نمیتونیم بکنیم میگیم به این خوراکه ماست ؟؟؟ چرا اعتبار خودمون رو با حرف بالا میبریم نه عمل؟؟؟ به پست من هم یه همجین آدمی خورد و حسابی اینجا جلوی یه آدم معتبر که حرفش...
-
برف2
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 14:05
کماکان هوا برفیه و چجوری من اومدم سر کار تعریف میکنم: و از طرفه خونمون مجبور شدم با دولموش مثله مینی بوسه خودمونه بیام چون اتوبوس اصلا نمیتونست تو این تپه ها حرکت کنه با این حال مسیرم از مسیر همیشگی نبود و باید راهی پیدا میکردم بالای پل که پیاده شدم 5 دقیقه منتظر اتوبوس مقصد موندم که به دلیل ناشی بودنم به عقلم خطور...
-
برف
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 15:07
برف به شدت در حاله باریدنه ....... این هفته دوره 20 روزم تموم میشه و نمیدونم آیا برم سر کار یا نه؟؟؟؟؟؟ از یه طرف میگم یکتا تنها میشه البته مامان بزرگ و بابابزرگ و عمش مواظبش هستن بابا بزرگش سوپ براش درست میکنه شب هم خودم درست میکنم ولی خوب منو ساعت 6 میبینه از طرفی کار کردن رو هم دوست دارم چون زحمت کشیدم 4 سال درس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 16:57
امروز دخملک رو برای معاینه 9 ماهگی بردم دکتر خدا رو شکر نرمال بود بعدش یه خورشت فسنجون با رب انار ایرانی که از ایران اورده بودم درست کردم و یه ماکارونیه مخصوص کودک هم برای اولین بار برای یکتا که خوشش اومد الان هم میخواهیم با هم یه چرت عصرانه بزنیمممم پیشرفت یکتا در نه ماهگی : 4 دندون چهار دست و پا راه رفتن تلاش برای...
-
دلتنگی
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 14:26
چقدر آدم دلش میگیره و از هر چی کار ه بیزار میشه اینجایی که دارم دوره میگذرونم الان که ترکی بلدم میفهمم که به هم چی میگن مثلا برای خرید از ایران اینقدر دارن به فروشنده ایرانی که مثلا یه شرکت خیلی معروفه ایرانه فشار میارن که بیچاره ها ارزون بدن همش هم میگن تا میتونیم باید بهشون فشار بیاریم چون تو تحریمن مجبورن .... حالا...
-
روزانه
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 23:16
روز جمعه خونه بودم گفتم چند روزهه دخملک منو ندیده یه کم بریم هوا خوری و بازی و اینا صبح که ساعت 7 بیدار شد و منم قید استراحتو زدم و دوتایی پاشدیم و یه صبحونه قشنگ خوردیم گرچه که خوردنه یکتا یعنی اینکه من بعدش باید جاروبرقی بکشم چون این خانم عاشقه نونه و باید وقتی که غذا میخوریم یه تکه نون بهش بدیم که این مصادف با ریز...
-
روزانه
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 19:39
یه چند روزی هست که برای گذروندن یه دوره در مورده رشته تحصیلیم مجبورم برم به یه شرکت به خاطر همین نتونستم آپ کنم خیلی خسته میشم الان قدر کار کردن در ایران رو میفهمم من روزی سه ساعت بیشتر برنامم نیست ولی صبح ساعت 7 از خونه میزنم بیرون ساعت 9 یا 5/9 اونجام ساعت 1 میزنم بیرون و 3 5/3 خونه هستم اول قصد نداشتم برم ولی دیدم...
-
بوس کن /اوپ
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 18:02
الان چند روزیه که دخملک یاد گرفته بوس میکنه البته بوس میفرسته تا از دور براش بوس میفرستیم اونم جوابه بوسمون رو میده حتی با مامان جون و داییش که چند شب پیش از اینترنت دیداری داشت تا دیدشون هی بوس فرستاد واییییی الان تا من این پستو نوشتم بسکوییتی رو که بهش داده بودم بخوره قشنگ یه ذرشو که خورد مالیده به مبلمون چه جوری...
-
بشکن
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 20:23
قربوننننن بشکن زدنات بشم اینو الان نوشتم چون آهنگ مورد علاقت داره پخش میشه و تو انگشتای دو تا دستت داری مثلا بشکن میزنی و عقب جلو میشی و جیغ میزنی معلومه که اول میخواهی رقص ترکی یاد بگیری قربونتتتتتت بشممممممم ممنون زهرا جون واسه کد آهنگ یکتا
-
مامان
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 15:24
دیروز دختر قشنگمممممم اولین کلمه درستو که تونست بگه مامانننن بود اینقدر ذوقققق کردم دیروز داشت با بابایش بازی میکرد منم تو آشپزخونه مشغول غذا پختن بودم اومدم یه سری پیششون همین که از در اومدم تو دستاشو طرفم دراز کرد با گریه گفت ماماننننن اینقدر قشنگ گفت فعلا دو کلمه که مفهوم داره میگه اممممم: یعنی شیر میخواد آخه به...