الان چند روزی هست که دیگه مامانی نمیره سرکار و دوتایی در آغوش هم صبحها میخوابیم
بعد بیدار میشیم یه چرخی میزنیم و مامانی صبحونه درست میکنه و دوتایی میشینیم پشت میز و میل میکنیم و هورت هورتتت چایی میخوریم
بعدش دوتایی با هم خونه رو تمیز میکنیم بازی میکنیم فکر میکنیم نهار چی بپزیم میریم با هم بیرون خرید و با هم تلویزیون میبینیم و من میبینم که چقدر روحیت خوب شده چقدر خوشحالی وقتی که چشمت رو باز میکنی و منو کنار خودت میبینی
فعلا نمیرم سر کار و در کنار تو هستم تصمیمم آنی شد و لی پشیمون نیستم میدونم اگه بخوام در کنار تو هم میتونم هم کار کنم و هم پیشرفت کنم و هم بزرگتر شدنه تو رو ببینم
فعلا که منتظریم تا برای عید بریم ایران و ایشالله بهمون خوش بگذره
اینروزها هوا هم حسابی برفی بود و سرد ولی دو روزه که هوا بهتر شده برای همین راحت میتونیم بریم گردش
راستی تو اسم من و بابایی رو هم یاد گرفتی و وقتی جواب از ما نگیری با اسم کوچیک صدا میزنی
به من میگی صمممم : صنم
به بابا میگی یوسسسههه: یوکسل
و چقدر ما رو میخندونی
برات یه عروسک خریدیم که هم میخنده هم سرفه میکنه هم شیر میخوره هم گریه میکنه وقتی که خواستی و برات خریدیم خیلی خوشحال بودی ولی وقتی دیدی عروسکه میخوابه و خروپف میکنه دیگه بهش دست نزدی و ازش میترسی آخه چرااا
همش میگی نی نی خخخوووو